غروب


درختی پیر

شکسته ، خشک ، تنها ، گم

نشسته در سکوت ِ وهمناک ِ دشت

نگاهش دور

فسرده در غروب ِ مرده ی دلگیر

و هنگامی که بر می گشت

کلاغی خسته سوی آشیان ِ خویش

غم آور بر سر ِ آن شاخه های خشک

فروغ ِ واپسین ِ خنده ی خورشید

شد خاموش

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم