در زنجیر


بال ِ فرشتگان ِ سحر را شکسته اند

خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند

اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که :

- مرد !

خورشید را چگونه به زنجیر می کشند ؟

گاهی چنان درین شب ِ تب کرده ی عبوس

پای زمان به قیر فرو می رود که مرد

اندیشه می کند :

- شب را گذار نیست !

اما به چشم های تو ای چشمه ی امید

شب پایدار نیست !

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم