سقوط


گردنی می افراشت

سرش از چرخ فراتر می رفت

آسمان با همه اخترهاش

بوسه می زد بر سرانگشتش

سکه ی خورشید

بود در مشتش ...

یک سر و گردن

گاه

نه کم از فاصله ی کیهانی ست

وز سرافرازی تا خواری

جز یک سر ِ مو فاصله نیست

او سری خم کرد

و آسمان ، با همه اخترهاش

دور شد از سر ِ او

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم