میراث


پدر جان در دل ِ تنگت چه ابری بود

که من چندان که می گریم

هنوزش هیچ پایان نیست

چه صبری داشتی ، اما

از آن دندان که بر هم می فشردی

همچنان خون ِ دلم جاری ست

غمت با من

درین شب های ابری

زنده ماند ، اما

نمی دانم امیدم در دل ِ تنگ ِ که خواهد زیست ؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم