در میان سرخ و سبز


راننده در گشوده و مرا پیش خود نشاند

برگشتم و نگاه به او بستم

با شانه های خم شده در زیر بار سر

با گرد آسیای زمان بر شقیقه ها

چون لک لکی شکسته و لرزان بود

نزدیک چار راه

یک دم ، چراغ سرخ به ما هر دو ایست داد

چشمم به آسمان ، غروب افتاد

خاکستری بر آب ، پریشان بود

شهر از پس غبار

بوم بزرگ و خالی نقاش

با رنگی از ملال زمستان بود

موج پیادگان

فوجی ز مورهای گریزان

با طعمه های ریز

به دندان

لاغر ، سیاه ، افتان ، خیزان بود

لغزنده طاس کوچک خورشید

در خاک نرم مغرب ، پنهان بود

ناگه ، بر این زمینه ی تاریک

یک قطره رنگ روشن لغزید

اندام سرخ پوش زنی چابک و جوان

قلب پیاده رو را چون نیزه ای شکافت

نزدیک شد به من

چون نور ، از ستوت نگاهم

عبور کرد

آنگه ، چراغ سبز به راننده راه داد

من ، در میان عابر و راننده

چون وقفه در میان علامات سرخ و سبز

حیران نشسته بودم

آیینه ، حیرتم را در خود پناه داد

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم