خطبه های بهاری


بهار با نفس گرم بادها آمد

زمین ، جوانی ازو جست و آسمان از او

گلوی خشک درخت

چنان فشرده شد از بغض دردناک بلوغ

که برگ ، سر بدر آورد چون

زبانی از او

بنفشه ، بوی سحرگاه خردسالی را

به کوچه های مه آلود بی چراغ آورد

نگاه نرگس همزاد خاکی خورشید

به راه خیره شد و صبح را به باغ آورد

طلای روز در آیینه های جوی چکید

چمن ز روشنی و آب ، تار و پود گرفت

شکوفه ها همه چون پیله ها شکافته شد

هوا لطافت ابریشم

کبود گرفت

ایا بهار ، الا ای مسیح تازه نفس

که مردگان نباتی را

به یمن معجزه ای ، رشک زندگان کردی

نهال لاغر بیمار را شفا دادی

رخت پیر زمینگیر را جوان کردی

ایا بهار ، الا ای بشیر تازه ی طور

ایا پیمبر فصل

تو ، ای که آتش نارنج را ز شاخه ی سبز

به یک نسیم ،

برافروزی و برویانی

سپس ، به حکم عصایی که سرسپرده ی تست

اف در دل امواج نیل شب فکنی

ه تا قبیله ی خورشید را بکوچانی

مرا به وادی سرسبز خردسالی بر

مرا به خامی آغاز زندگی بسپار

ایا بهار ، الا ای بشیر تازه ی طور

ایا بهار ، الا ای مسیح سبز بهار

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم