دریچه ای رو به شب


دریچه باز بود

و در صفای شامگاه باغ

سلام کاج بود و خنده ی ستاره ها

پرسش نسیم از درخت : زنده ای؟

و پاسخ درخت : زنده ام

و موج رقص

در تن درخت

و دست عاشق نسیم و گردن درخت

و مرد ، در پس دریچه ایستاده بود

میان پرسشی ز خویش و پاسخی به خویش

در تو آنکه بود ، هست ؟

در من ، آنکه بود نیست

چراغ ، مرده بود در سرای مرد

و سایه ای نبود در قفای مرد

و دست هیچ کس به روی شانه های مرد

سکوت بود و

آن صدا که گفته بود : در من آنکه بود ، نیست

در سقوط آبشار بی صدای پرده ها

دلی به مرگ خویش می گریست ، می گریست

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم