زنی چراغ به دست


زنی چراغ به دست ازسپیده دم آمد

زنی که موی بلندش در آستان طلوع

غبار روشنی سرخ شامگاهان داشت

بر آستانه نشست

ز پشت مردمکش

آفتاب را دیدم

که از درخت فراتر رفت

به روی گونه ی گلرنگ صبح پنجه کشید

نگاه روشن زن

خراش پنجه ی خورشید را نشانم داد

عبور عقربه ای ، ساعت طلایی را

آسمان ، به دو قسمت کرد

زن از مدار زراندود نیمروز گذشت

به شامگاه رسید

ز پشت مردمکش آفتاب را

دیدم

که از درخت فرود آمد

به روی گونه ی بیرنگ خاک پنجه کشید

نگاه خیره ی زن

خراش پنجه ی خورشید را نشانم داد

زمان ، زمان عزیمت بود

زنی چراغ به دست از حصار شب می رفت

مرا ، اشاره کنان ، از قفای خود می برد

زنی که موی بلندش در آستان غروب

شکوه روشنی سرخ

صبحگاهان داشت

زنی که آینه ای در نگاه ، پنهان داشت

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم