دیوانه


شبح ، کم کم ، قدم ‌آهسته تر کرد

نگاهش لای تاریکی درخشید

صدای غرش بادی که برخاست

شبح را اضطرابی تازه بخشید

بدون متن

درختان ، سینه ها بر هم فشردند

نفس ها منجمد شد در گلوها

گهی می تافت چشم یک ستاره

گهی می بست چشم از جستجو ها

بدون متن

نسیم سرد و حزن آلود پاییز

فرو می رفت در برگ درختان

درخت از درد می نالید و می خواند

به گوشم داستان تیره بختان

بدون متن

شب مهتابرو ، خاموش و محزون

مکان در کوچه ی مهتابرو داشت

نم مهتاب ، با تاریکی خشک

نمی جوشید و با او گفتگو داشت

بدون متن

فروغ ماه ، از لای درختان

زمین و سایه ها را خال می کوفت

چو بر دیوارهای کوچه می تافت

سیاهی می زدود و سایه می روفت

بدون متن

هوا از بسکه روشن بود و شفاف

نمی آسود ماه از رهنوردی

نمایان بود پرواز فرشته

در اعماق سپهر لاجوردی

بدون متن

صدایی از بهم ساییدن بال

به گوشم می رسید از آسمان ها

نسیم دلکشی از جنبش پر

به بازی بود و با تن ها و جان ها

بدون متن

هزاران تن از اشباح خیالی

در آن تاریکی شب می دویدند

خروس نیمه شب کز دور می خواند

صدایش را هراسان می شنیدند

بدون متن

به بام خانه ای در پیچ کوچه

شباهنگ پریشان می سرایید

چراغی در اتاق خانه می سوخت

ولی کم کم به خاموشی گرایید

بدون متن

شبح ، نزدیکتر آمد ، به در زد

صدای در ، طنین در خانه انداخت

به آهنگ صدا بیدار شد ماه

نگاهی خیره بر دیوانه انداخت

بدون متن

هیاهو در سکوت خانه گم شد

ولی از آن ، صدایی بر نیامد

کسی از پشت در ، چیزی نپرسید

سری هم از میانش درنیامد

بدون متن

شبح ، لختی توقف کرد و آنگاه

به در ، یکبار دیگر سخت تر زد

صدای پایی از دهلیز برخاست

کسی از پشت در ، دستی به در زد

بدون متن

شبح ، با چابکی از کوچه بگریخت

سپس در پیچ تاریکش نهان شد

سری از لای در ، در کوچه خم گشت

نگاهش در سیاهی ها روان شد

بدون متن

صدای کیست ؟ رعب انگیز و سنگین

کسی را در سیاهی جستجو کرد

چو باد شوخ و بازیگوش خندید

صدای بدگمان ، دنبال او کرد

بدون متن

درون کوچه ی خاموش ، تنها

نسیم مهر ، برگ از شاخه می چید

چو مرد درگشا ، در را فروبست

صدای خنده ای در کوچه پیچید

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم