یادبودها


نیمه شبانست و باد سردی از آن دور

سر کند افسانه های دیو و پری را

در دل خاموش شب به یاد من آرد

بهت و سکوت جهان بی خبری را

بدون متن

نیمه شب آنگه که دختران پریزاد

آب ، ز سرچشمه های گمشده آرند

زیر نگاه ستارگان فروزان

بر لب هم ، بوسه های عاطفه بارند

بدون متن

نیمه شب آنگه که اشک ماه و ستاره

روی گیاهان نو دمیده نشیند

در دل آن قطره ها ز روشنی ماه

برق لطیفی چو برق دیده نشیند

بدون متن

نیمه شب آنگه که روی برکه ی خاموش

باد برقصاند اختران افق را

رهرو گمراه شب دوباره بجوید

دورنمای مسافران طرق را

بدون متن

نیمه شب آنگه که باد ساحل دریا

زمزمه ی آب را به گوش رساند

قایق درمانده ای ز واهمه ی موج

دامن بادی به سوی خویش کشاند

بدون متن

نیمه شب آنگه که روی تپه ی‌ آرام

پرتو فانوس شبروی بدرخشد

بانگ دلاویز رهروان خوش آواز

ظلمت شب را نشاط گمشده بخشد

بدون متن

نیمه شب ‌آنگه که ساکنان بیابان

جانورانند و بوته ها و گونها

زمزمه ها بشنود چو در وزش اید

باد خبرچین شب میان جگن ها

بدون متن

نیمه شب آنگه که دست کودک شبگرد

آتشی از برگ و بوته ها بفروزد

منتظر رقص شعله ها بنشیند

دیده به بازیگران معرکه دوزد

بدون متن

نیمه شب آنگه که سایه افکن صحرا

لکه ی خارست و بوته های تمشک است

بر رخ عاشق ز گریه های شبانه

قطره ی خونست و دانه های سرشک است

بدون متن

نیمه شب ‌آنگه که چاه تشنه ی کاریز

نوش کند جرعه ای ز آب گوارا

سنگ عطش کرده ای درون وی افتد

تا بچشد قطره ای ز رخنه ی خارا

بدون متن

نیمه شب آنگه که چکه می کند از سقف

در دل غاری کهن ز روزنه ای آب

باد رساند صدای دمبدمش را

با نفس شب به گوش دختر مهتاب

بدون متن

نیمه شب آنگه که ماهیان درخشان

در دل آرام برکه غوطه ورستند

آن همه اختر چو فلس ریخته از ماه

در کف جوشان چشمه جلوه گرستند

بدون متن

نیمه شب آنگه که بر کرانه ی استخر

دسته ی مرغابیان به گرد هم ‌ایند

زمزمه ای دلنشین کنند و به نجوا

عقده ی دل با اشاره ها بگشایند

بدون متن

نیمه شب آنگه که در خموشی دره

زمزمه ی زنگ های قافله پیچد

باد ، زند تازیانه ها به درختان

در دل جنگل ، صدای غلغله پیچد

بدون متن

نیمه شب آنگه که در سپیدی مهتاب

جلوه فروشد چراغ بادی خرمن

گسترد امواج کاه و گندم افشان

بر سر پاتیگران مزرعه ، دامن

بدون متن

نیمه شب ‌آنگه که در کشکش امواج

بانگ غریقان دست و پازده خیزد

پیرزن راهبی ز غرفه دراید

رهزن شب از صدای پا بگریزد

بدون متن

نیمه شب آنگه که ورد هر شبه را ، جغد

سر کند از تکدرخت دامنه ی کوه

زنده شود در سکوت قلعه ی خاموش

خاطره هایی ز مرگ و وحشت و اندوه

بدون متن

نیمه شب آنگه که از شکاف دریچه

رشته ی نوری فتد به کلبه ی دهقان

رخنه ی در راه به کنج کلبه کند وصل

میله ی باریکی از بلور درخشان

بدون متن

نیمه شب آنگه که قرص منحنی ماه

از پس دندانه های کوه براید

بانگ خروسان شب ز دهکده ی دور

همره بادی به گوش رهگذر اید

بدون متن

نیمه شب آنگه که بر کناره ی چشمه

سایه دواند تمشک و ناله کند آب

نور بتابد ز لای برگ درختان

در دل امواج آب و چشمه ی مهتاب

بدون متن

نیمه شب آنگه که دختران دهاتی

کوزه به دوش از درون دهکده ایند

بر لب سرچشمه آتشی بفروزند

رقص کنان ، گیسوان خود بگشایند

بدون متن

نیمه شب آنگه که سایه های درختان

چتر زند بر فراز واحه ی اموات

از سر گلدسته های مسجد موهوم

بشنود آواره ای صدای مناجات

بدون متن

نیمه شب آنگه که گردباد شبانه

چرخ زند در سکوت دره ی خاموش

سر دهد آهنگ نی ، جوانک چوپان

تا کند اندیشه های تلخ ، فراموش

بدون متن

نیمه شب ‌آن لحظه های خوش که نهفتست

در دل آرام خود ، ودیعه ی رازی

زنده کند از گذشته های فرحنک

در سرم اندیشه های دور و درازی

بدون متن

آه چه شب ها ، که زنگ برج کلیسا

کوفته می شد به دست صومعه بانان

دستخوش ازدحام خاطره ها ، من

گوش فرا داده بر سرود شبانان

بدون متن

آه چه شب ها که پیر مرد مؤذن

بانگ اذان می زد از فراز مناره

خیره بر او ، دیدگان مضطرب من

خیره به من ، دیدگان ماه و ستاره

بدون متن

آه چه شب ها که باد همهمه انگیز

قهقهه می زد به بیکرانی صحرا

آتش غم ها به حال شعله زدن بود

شعله اش از ماورای سینه هویدا

بدون متن

آه چه شب ها که پشت پنجره ی ذهن

نور ضعیف چراغ خاطره می تافت

حافظه ی من چو عنکبوت کهنسال

پرده ای از خاطرات گمشده می یافت

بدون متن

آه چه شب ها که در شکنجه ی حرمان

پنجه به دل می زد اشتیاق نهانی

در دلم از حسرت گذشته به پا بود

آتش جاوید روزگار جوانی

بدون متن

آه چه شب ها که امتداد نگاهم

دایره می زد در آسمان شبانگاه

عاقبت این چشم انتظار کشیده

غرقه به خون می شد از درازی آن راه

بدون متن

آه چه شب ها که کارگاه وجودم

سربه سر کنده می شد از غم انبوه

جغد حزین می سرود نوحه ی ماتم

نای شبان می نواخت نغمه ی اندوه

بدون متن

آه چه شب ها که با ترانه ی ساعت

رقص زمان بود و لحظه ها و دقایق

تک تک آن می گسیخت در شب تاریک

رشته ی باریک خاطرات و علایق

بدون متن

آه چه شب ها که چشم شوق و امیدم

دوخته می شد به روشنایی آفاق

فال نکو می زد از سپیدی گردون

دیده ی شب زنده دار وخاطر مشتاق

بدون متن

آه چه شب ها که می گذشت خیالم

بر در بیغوله های واهمه انگیز

روح مجانین و سایه های خیالی

با من بیچاره ، کینه جوی و گلاویز

بدون متن

آه چه شب ها که رفت در غم و حسرت

تا من از آن نکته ای به حوصله جستم

سایه ی برگم که چون ز جا کندم باد

در پی بازآمدن به جای نخستم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم