چشم ها و دست ها


شب در رسید و ، وحشت آن چشم بی نگاه

چون لرزه های مرگ ، تنم را فراگرفت

در ژرفنای خاطر من ، جستجوکنان

دستی فروخزید و مرا آشنا گرفت

بدون متن

در پنجه های وحشی او ماندم از خروش

فریاد من ز وحشت او در گلو شکست

چشم ستاره ای بدرخشید و ، نور ماه

چون تیر در سیاهی چشمم فرو نشست

بدون متن

یک لحظه ، آسمان و درختان و ابرها

در هم شدند و محو شدند و نهان شدند

یک لحظه ، آن دو چشم گنهکار دوزخی

از پشت پرده های سیاهی عیان شدند

بدون متن

چون پرده ای که رنگ بر آن می دود به خشم

گیتی پر از غبار شد و تیرگی گرفت

یک لحظه ، هر چه بود خموشی گزید و مرد

گفتی هراس مرگ بر او چیرگی گرفت

بدون متن

تنها دو چشم سرخ ، دو چشمی که می گداخت

نزدیک شد ، گداخته شد ، شعله برکشید

اول ، دونقظه بود که درتیرگی شکفت

وانگه ، دو نور سرخ از آن هر دو سر کشید

بدون متن

گفتی ز چشم مرگ ، زمان ، قطره قطره ریخت

در قطره های دمبدمش ، زندگی فسرد

در نور آن دو چشم که لرزید و خیره ماند

باز آن دو دست سرد ، گریبان من فشرد

بدون متن

در پنجه های وحشی او ماندم از خروش

فریاد من ز وحشت او در گلو شکست

چشم ستاره ای بدرخشید و ، نور ماه

چون تیر ، در سیاهی چشمم فرو نشست

بدون متن

نالیدم از هراس و ، در آفاق بی فنا

گم شد صدای زیر وبم ناله های من

ظلمت فرا رسید و نسیم از نفس فتاد

بشکست در گلوی خموشی ، صدای من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم