در هرچه هست و نیست


در مرگ عاشقانه ی نیلوفران صبح

در رقص صوفیانه ی اشباح و سایه ها

در گریه های سرخ شفق بر غروب زرد

در کوهپایه ها

در زیر لاجورد غم انگیز آسمان

در چهره ی زمان

در چشمه سار گرم و کف آلود آفتاب

در قطره های آب

در سایه های بیشه ی انبوه دوردست

در آبشار مست

در آفتاب گرم و گدازان ریگزار

در پرده ی غبار

در گیسوان نرم و پریشان بادها

در بامدادها

در سرزمین گمشده ای بی نشان و نام

در مرز و بوم دور و پریوار یادها

درنوشخند روز

در زهرخند جام

در خالهای سرخ و کبود ستارگان

در موج پرنیان

در چهره ی سراب

در اشک ها که می چکد از چشم آسمان

در خنجر شهاب

در خط سبز موج

در دیده ی حباب

در عطر زلف او

در حلقه های مو

در بوسه ای که می شکند بر لبان من

در خنده ای که می شکفد بر لبان او

در هرچه هست و نیست

در هر چه بود و هست

در شعله ی شراب

در گریه های مست

در هر کجا که می گذرد سایه ی حیات

سرمست و پر نشاط

آن پیک ناشناخته می خواندم به گوش

خاموش و پر خروش

کانجا که مرد می سترد نام سرنوشت

و آنجا که کار می شکند پشت بندگی

رو کن به سوی عشق

رو کن به سوی چهره ی خندان زندگی

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم