ملال تلخ


گر از دیار خدایان آسمان بودم

ز تنگنای شبم لحظه ای رهایی بود

ملال تلخ سفر می نشاندم از می عشق

اگر نگاه ترا با من آشنایی بود

بدون متن

چه شام ها که سر آمد چه روزها که گذشت

بدین امید که از عشق بهره ای گیرم

درین خیال خطا لحظه ها به غفلت رفت

که بوسه ای ز لبی یا ز چهره ای گیرم

بدون متن

چه شام ها که دل افسرده از تباهی عمر

به یاد عشق تو بگریختم ز صحبت خویش

به یاد آن همه شبها که رفت و بازنگشت

چراغ عشق برافروختم به خلوت خویش

بدون متن

چه شام ها که هماهنگ با نشستن روز

نگاه دور ترا نیز آرزو کردم

در آن غروب گوارا که رنگ مستی داشت

ز خویش رفتم و با خویش گفتگو کردم

بدون متن

در آن دو اشک که بر دامنم چکید وگذشت

نگاه کردم و دیدم غم گذشته ی خویش

به یک نظاره در آن قطره ها روان دیدم

امید رفته و اندوه بازگشته ی خویش

بدون متن

به یاد آن همه شب ها و روزها که گریخت

مرا به دفتر دل ، نقش یادگاری ماند

امید گمشده چون کاروان رسید و گذشت

ز کاروان گریزان او ، غباری ماند

بدون متن

چو روز شب که دو اسبان کاروان بودند

تو نیز ، قافله سالار کاروان بودی

چراغ عمر تو ، هر جا که هست ، روشن باد

اگرچه عمر مرا ، شمع نیمه جان بودی

بدون متن

ستارگان همه دانند و آسمان ها نیز

که هر چه بود ، مرا آرزوی فردا بود

دریغ و درد ، کزین پیشتر ندانستم

کز آن سیاه شبم ، سرنوشت ، پیدا بود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم