گمراه


چون آخرین ستاره ی گمراه آسمان

غلتیده ام به دامن بخت سیاه خویش

از دیدگان کور شب افتاده ام چو اشک

گم کرده ام درین شب تاریک ، راه خویش

بدون متن

گاهی چو قطره ای که ز ابری فروچکد

لغزیده ام ز دیده ی بی آرزوی بخت

گویی سرشک ماهم و می افتمش ز چشم

چون مرغکان گمشده نالند بر درخت

بدون متن

تا آخرین پرنده ی شب دم فرو کشد

بر می کشم به خواهش دل ، ناله های خویش

من کیستم ؟ پرنده ی شب های بی امید

سر داده در سکوت درختان ، صدای خویش

بدون متن

گاهی صدای ریزش دل های عاشقم

وقتی که با خیال کسی گفتگو کنند

وقتی که خنده های خوش از گوشه های لب

تک بوسه ها ی گمشده را آرزو کنند

بدون متن

گاهی چو ناله ای که ز دردی خبر دهد

پا می نهم به خلوت شب های آشنا

گویی لهیب گریه ی باران مغربم

کاتش زنم به خرمن آفاق بی فنا

بدون متن

گاهی سرشک حسرت اویم که بی دریغ

می ریزم از دو گوشه ی چشم سیاه او

چون اشک شمع سوخته ، می افتمش به پای

آزرده از ملامت تلخ نگاه او

بدون متن

چون آخرین ستاره ی گمراه آسمان

غلتیده ام به دامن بخت سیاه خویش

از دیدگان کور شب افتاده ام چو اشک

گم کرده ام درین شب تاریک ، راه خویش

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم