سرود خشم


آهنگران پیر ، همه پتک ها به دست

با چهره های سوخته ، در نور آفتاب

چون اختران سرخ ، به تاریکی غروب

چشمان پر از نوید فرح بخش انقلاب

بدون متن

پتک گران به دست و دهان ها پر از خروش

فریادشان گسسته در آفاق شامگاه

روییده در دیار افق خوشه های خشم

افسرده بر لبان شفق ، بوسه های ماه

بدون متن

پنداشتی غریو خدایان آسمان

پیچیده در کرانه ی خاموش زندگی

بگرفته از فروغ شفق ، رنگ انتقام

آن گونه های سوخته از شرم بندگی

بدون متن

پنداشتی که خشم فروخورده ی قرون

جوشیده از خرابه ی فرتوت روزها

پنداشتی که شیون قربانیان جنگ

آتش فکنده در دل آتش فروزها

بدون متن

از سینه ها رسیده به لب ها سرود خشم

افکنده در حریم دل آسودگان هراس

گفتی بر آستانه ی این شامگاه تلخ

در هم خزیده سایه ی مردان ناشناس

بدون متن

در چشمشان طلیعه ی طوفانی شفق

آرد خبر ز خنده ی خونین صبحگاه

فریادشان گسیخته در آسمان شهر

خشم سیاهشان همه جوشیده در نگاه

بدون متن

در هم شکسته است تو گویی سکوت مرگ

در رستخیز این شب تاریک واپسین

برقی دمیده از دل آفاق دوردست

تا سایه ی کبود شب افتاده بر زمین

بدون متن

خواند به پاس روز ظفر ، باد شامگاه

شکرانه ی گسستن زنجیر بندگی

آهنگران پیر ، همه پتک ها به دست

در چشمشان طلیعه ی خورشید زندگی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم