آخرین فریب


گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود

اینک هزار بار ، رها کرده بودمت

زان پیشتر که باز مرا سوی خود کشی

در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت

بدون متن

هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید

آغوش گرم خویش برویم گشاده ای

دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست

اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای

بدون متن

در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب

لیکن هزار جامه بر اندام او کنی

چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت

او را طلب کنی و مرا رام او کنی

بدون متن

روزی نقاب عشق به رخسار او نهی

تا نوری از امید بتابد به خاطرم

روزی غرور شعر و هنر نام او کنی

تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم

بدون متن

در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام

دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

ای زندگی ، دریغ که چون از تو بگسلم

در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم