سیگارها


هر روز ، ‌نیمروز

بر پای خود سوارم و از کوچه های شهر

رو می نهم چو باد به سوی سرای خویش

در زیر پای من

سیگارهای له شده ی نیمسوخته

خاموش می شوند

با دود و با غبار همآغوش می شوند

هر روز ، شاتمگاه

با گاری شکسته ی خورشید می روم

از کوچه های عمر به سوی سرای مرگ

در زیر چرخ گاری خورشید ، روزها

این روزهای له شده ی نیمسوخته

خاموش می شوند

با دود و با غبار همآغوش می شوند

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم