دو ایینه


من ، از تو بهاران

من، از تو با درختان

من ، از تو با نسیم سخن گفتم

من ، از تو دور بودم

من ، بی تو کور بودم

من ، چون تو ، راز شیفتگی را

در تنگنای سینه نهفتم

رازی که خواندنش نتوانستی

رازی که گفتنش نتوانستم

وز بیم آنکه در کف نامحرم اوفتد

بس شب که تا سپیده نخفتم

امروز ، چون دو آینه ی روبروی هم

برق نگاه خود را در هم فکنده ایم

تا بوته ی گناه نروید ز باغ دل

بنیاد هر هوس را از سینه کنده ایم

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم