گل یخ


گل و بوته های آتش ، همه رنگ خون گرفته

شب پر ستاره ی من ، عطش جنون گرفته

بگذار تا ببرم رگ دردمند خود را

که در او بهار مرده ست و ، خزان سکوت گرفته

بدون متن

تن من درخت تر بود و پر از شکوفه ی خون

تب تند عشق سوزاند و تکاند برگ و بارش

عطشی شکفت در او که مکید سبزی اش را

ز شرار بادها سوخت شکوفه ی بهارش

بدون متن

چه کنم ، بهار مرده ست و دمیده سوز سرما

گل یخ ، چو شبنم صبح ، چکیده بر تن من

تو بیا تو ، ای که چون جام شراب می درخشی

تو بسوز ، ‌ای تب ظهر بهار !‌ خرمن من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم