نیشخند
دریا به روی سینه ی ساحل خزیده مست
در بازوان فشرده تنی کامیاب را
بر ماسه های نرم طلایی چکیده ماه
پر کرده جای پای تر آفتاب را
بدون متن
در کلبه ای که بر سر انبوه ماسه ها
می لرزد از هراس فرو ریختن هنوز
مردی به یاد زورق خویش است و در خیال
با ماهیان به کار در آویختن هنوز
بدون متن
او می رود که زیر بخار سیاه شب
آنجا که چشم کس نشناسد کرانه را
تور درشت خویش سراسر بگسترد
تا برکشد ز موج ، شکار شبانه را
بدون متن
بدرود می کند نفسی چند با زنش
زن ، گرم گرم بر دل خود می فشاردش
این شیر دل زنی است که او در شب دراز
تنها درون کلبه ی خود می گذاردش
بدون متن
اشک از شکاف دیده ی زن جوش می زند
مرد از هجوم گریه به شب می برد پناه
بازوی زن به بازوی در تکیه می کند
مرد از درون کلبه قدم می نهد به راه
بدون متن
دنبال مرد ، سایه ی درهم شکسته اش
بر ماسه های سوخته چون لکه ی تری است
اما زنش ز سایه ی او برگرفته چشم
زیرا کسی که می رسد از راه ، دیگری است
بدون متن
شب می رسد به نیمه و رو می کند به صبح
در کلبه جز صدای نفس های شاد نیست
زورق نشین هنوز در آغوش آب هاست
بیمش ز نعره های خروشان باد نیست
بدون متن
لختی دگر سپیده دمیده ست و از نسیم
دریا شنیده بوی خوش آفتاب را
مردی درون کلبه ی صیاد ، خفته مست
در بازوان فشرده زنی کامیاب را
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم