گوماتای آسمان


یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا

ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا

گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی

من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی

از دودمان پاک خدایان پیشتر

یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود

یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت

میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت

پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود

بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود

بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت

یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی

دزدانه سوی خوابگه او شتافتی

او را درون بستر خود خفته یافتی

با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی

آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی

وز راه و رسم مردمی او جدا شدی

هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی

خلق جهان هنوز نداند که کیستی

هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی

در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی

یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا

ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم