تیغ دو سر


تو آن دره ی سبز بی آفتابی

که مه بر سر افشاندت نو بهاران

تو فریاد مرغابی جفت جویی

که پر می گشاید به دنبال یاران

بدون متن

تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی

که اشکی به رخساره ی کوه پاشی

تو خورشید بیمار پیش از غروبی

که بر خاطرم گرد اندوه پاشی

بدون متن

تو پیشانی کوهساران صبحی

که تاجی است از خنده ی ‌آفتابت

تو گهواره ی شاخساران مستی

که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت

بدون متن

ترا از جهانی دگر می شناسم

ترا شیر داد از ازل دایه ی من

درین تیره شب ها که فردا ندارد

تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من

بدون متن

خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت

ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را

طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن

ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم