نیایش


ای آفریدگار

دیگر به سرد مهری خاکسترم مبین

امشب ، صفای آبم و گرمای آتشم

امشب ، به روی تست دو چشم نیاز من

امشب ، به سوی تست دو دست نیایشم

امشب ، ستاره ها همه در من چکیده اند

سرب مذاب ، پر شده در کاسه ی سرم

هر قطره ای ز خون تنم شعله می کشد

من آتش روانم ، من آتش ترم

امشب ، به پارسایی خود دل نهاده ام

ای آفتاب وسوسه ، در من غروب کن

آن رودخانه ام که تهی مانده ام ز آب

آه ای شب بزرگ ، تو در من رسوب کن

زین پیش اگر به کفر گشودم زبان خویش

زین پس برآن سرم که بشویم لب از گناه

ای آفریدگار

در چاه شب ، به سوی تو امید بسته ام

تا بشنوی صدای مرا از درون چاه

هر چند پیش چشم تو کوچک ترم ز مور

بر من بزرگواری پیغمبران ببخش

جز غم ،‌ هر آنچه را که به من وام داده ای

بستان و بیشتر کن و بر دیگران ببخش

نام تو بر نگین دلم نقش بسته است

این خاتم وجود من ارزانی تو باد

دانم اگر چه پیشکشی سخت بی بهاست

شعرم به پاس لطف تو ، قربانی تو باد

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم