تهران و من


هر صبح ، چون زبان تر و خشک برگ ها

از نیش ناگهانی زنبور آفتاب

آماس می کند

تهران چو کرم پیر

در پیله ای تنیده ز ابریشم غبار

دار می شود

دردی نهفته در دلش احساس می کند

هر ظهر ، چون زبان تب آلود برگ ها

طعم شراب تلخ و گس آفتاب را

احساس می کند

من همچو کرم پیر

در پیله ای تنیده ز ابریشم خیال

از هوش می روم

شعری نگفته در دلم آماس می کند

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم