گل ماه


این ترک نیست به رخساره ی ما

اینه گفت

چین پیری است

تو گفتی

که به سیمای شماست

بغض او پر شد و در چشم زلالش ترکید

از غم توست شیاری که به پیشانی ماست

روز گرداندی و ، اندوه تو بر گونه چکید

چشم گریان تو بر چهره ی دیوار افتاد

پاره سنگی چو دل از سینه ی او بیرون جست

پیش پای تو فرود آمد و از کار افتاد

آه دیوار

تو گفتی

چه شد آن سایه ی من

که شبی ماه به رخسار تو رقصانیدش ؟

نیست افسوس

سر از شرم به پایین انداخت

خنده ی بی سبب ماه نخنداندیش

روز گرداندی و تصویر تو در آب نشست

بر که جان !‌ کیست ؟،

تو پرسیدی و او هیچ نگفت

می شناسی تو مرا ؟

باز تو پرسیدی و ماه

رفت و ابر آمد و تصویر تو را پاک نهفت

اشک گرم تو فرود آمد و بر گونه چکید

اشک گرمی که درو شادی و غم پنهان بود

آب و آینه و دیوار تو را می جستند

دل من نیز به سودای تو سرگردان بود

همه را دیدی و نام منت از خاطر رفت

همه را خواندی و تصویر من از دل راندی

پاریا بودم و چون سوختم از آتش قهر

مشت خاکسترم از خشم بر آب افشاندی ؟

چون گل ماه که پرپر کندش پنجه ی موج

غنچه ی یاد تو پرپر شد و بر خاک نشست

دل من ، آینه ای بود و پاز نقش تو بود

دیگر آن آینه کز نقش تو پر بود ، شکست

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم