طلسم


ای شعر !ای طلسم سیاهی که سرنوشت

عمر مرا به رشته ی جادویی تو بست

گفتم ترا رها کنم و زندگی کنم

اما چه توبه ها که درین آرزو شکست

بدون متن

گویی مرا برای تو زادند و آسمان

دیگر ترا نخواست که از من جدا کند

دیگر غمش نبود که چون ناله برکشم

گوش گران به ناله ی من آشنا کند

بدون متن

سوگند من به ترک تو بشکست بارها

اما طلسم طالع من ناشکسته ماند

ای شعر ، ای طلسم کهن ، ای طلسم شوم

پای من ای دریغ ، به دام تو بسته ماند

بدون متن

کنون درین نشیب بلاخیز عمر من

کز زندگی به جانب مرگم کشیده است

دیگر مرا امید رها کردن تو نیست

زیرا که هر چه بود به پایان رسیده است

بدون متن

تنها تویی که در خم این راه پر هراس

خواهم ترا به ناله ی خویش آشنا کنم

دیگر تو آن طلسم نئی ، سای ی منی

آخر چگونه سایه ی خود را راها کنم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم