چاره
او بود ، او که زندگیم را تباه کرد
او بود کانچه بود به باد فنا سپرد
او بود کانچه در دل من خانه کرده بود
از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد
بدون متن
او بود ، او که زندگیم را به خون کشید
وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد
چون آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی
خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد
بدون متن
گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم
اما خدا نخواست ، دریغا ! خدا نخواست
وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست
بر عشق من فزود و ز اندوه من نکاست
بدون متن
دیدم که سرنوشت سیاهم جز این نبود
آری ، جز این نبود که پابند او شوم
چونناله ای که بفشردش پنجه ی سکوت
از لب برون نیامده در دل فروشوم
بدون متن
کنون من و خیال من و انتظار من
وین شام تیره دل که در او یک ستاره نیست
گر بایدم گریختن از چنگ این خیال
جز مرگ چاره سوز مرا راه چاره نیست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم