فریاد


چرا ز کوزه ی ماه امشب

نمی برون نتراویدست ؟

چرا نگاه خدا ، دیگر

درین خرابه نکاویدست ؟

بدون متن

ستارگان طلایی خشم

چرا به باد فنا رفتند ؟

پرندگان طلایی بال

چرا به کام بلا رفتند ؟

بدون متن

چرا درین شب بی فرجام

ز هیچ سو نوزد بادی ؟

چرا به گوش نیاویزد

طنین وحشی فریادی ؟

بدون متن

چرا به خاک نریزد نرم

غبار سربی بارانی ؟

چرا ز خواب نخیزد باز

زمین به نعره ی طوفانی ؟

بدون متن

زمین و من ، دو تب آلودیم

پر از تشنج هذیان ها

نهفته در دل ما خاموش

لهیب آتش عصیان خا

بدون متن

زمین و من ، دو غضبناکیم

لب از خروش فروبسته

ز گیر و دار عبث ، رنجور

ز پیچ و تاب عبث ، خسته

بدون متن

تو ای شب ، ای شب بی فریاد

تویی که از من و او دوری

تو از فشار غضب لالی

تو از هجوم حسد کوری

بدون متن

تو ای شب ، ای شب بی فریاد

تویی که تیره چو کابوسی

برو که در تو نمی بینم

فروغ شعله ی فانوسی

بدون متن

من از تو پیرترم ، ای شب

من از تو کورترم ، ای ماه

چرا چراغ نمی گیرید

مرا به پیچ و خم این راه ؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم