بی جواب


دلت آن روز از من ناگهان رنجید

نشان رنجش از چشمت هویدا بود

بلور آسمان گرد ملالی داشت

ملالش در صفای آب پیدا بود

بدون متن

تو می رفتی و خورشید شبانگاهی

به دنبال تو عالم را رها می کرد

تو می رفتی و خوناب سرشک من

شفق را با غم من آشنا می کرد

بدون متن

دل من در پی ات چون سایه ای گمراه

تن از دیوانگی در خاک می مالید

علف ها همچو رگ های دل تنگم

به زیر پای تو از درد می نالید

بدون متن

لبم از شوری تند عرق می سوخت

نم اشکم چو آب از سنگ می جوشید

وجودم بی تو از خود رویگردان بود

به جان قتل خویش می کوشید

بدون متن

میان بوته های کنگر وحشی

نشستم تا بجویم جای پایت را

به باد بی غم صحرا سپردم گوش

که شاید بشنوم از او صدایت را

بدون متن

چو از این جستجو درمانده تر گشتم

برآوردم ز دل فریاد : شهلا کو ؟

صفیرم در فضای بیکران گم شد

طنین آن جوابم داد : شهلا کو ؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم