چشم در راه


هنوز آن روز ، برق خنده ی خورشید

به بام خانه های دور ، پیدا بود

درون کلبه ی من شمعدان می سوخت

نسیم مست با او در مدارا بود

بدون متن

هوا در زردی خورشید ، می پاشید

گلاب ابر بر گلها و گلدان ها

دمادم طرح وشکلی تازه می بخشید

غبار شیشه را انگشت باران ها

بدون متن

صدای گنگ سازی در فضا می ریخت

تپش های دل درد آشنایی را

نسیم از کوچه ی خاموش می آورد

هنوز آهنگ دورادور پایی را

بدون متن

من آن شب چشم در راه کسی بودم

که می پنداشتم دیگر نمی آید

صدای آشنایی در دلم می گفت

که او بر عهد خود هرگز نمی پاید

بدون متن

دلم همراه شمع نیمه جان می سوخت

غمی در سنه ام فریاد بر می داشت

طنین آتشنیش در دلم می ریخت

هزاران نیش سوزن در تنم می کاشت

بدون متن

شب بی ماه در گل دست و پا می زد

زمین و آسمان در خواب راحت بود

دلم در سینه چون طبل تهی می کوفت

همآواز دل بی تاب ساعت بود

بدون متن

به سوی گنجه ی چوبین خود رفتم

که بی او پر کنم جام شرابم را

تنم از خواب خوش بیزار و دل ، بیدار

به ساغر ریختم داروی خوابم را

بدون متن

لبم را با شراب تلخ آلودم

دلم خندید و چشمم روشنایی یافت

در آن مستی نمی دانم چه پیش آمد

که یادش با من از نو آشنایی یافت

بدون متن

هنوز آغوش گلدان بلور من

پر از گل های عطر آگین شب بو بود

صدای خنده ای از پلکان برخاست

خدایا ! این صدای خنده ی او بود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم