پاییز


زمین به ناخن باران ها

تن پر آبله می خارید

به آسمان نظر افکندم

هنوز یکسره می بارید

شب از سپیده نهان می داشت

تلاش لحظه ی آخر را

ز پشت شاخه ی مو دیدم

کبوتران مسافر را

هنوز از نم پرهاشان

حریر نرم هوا تر بود

هزار قطره به خاک افتاد

هزار چشم کبوتر بود

نسیم ظهر خزان ، آرام

چو بال مرغ صدا می کرد

هوا ، سرود کلاغان را

به بام شهر ، رها می کرد

به زیر ابر مسین ، خورشید

سر از ملال ، به بالین داشت

ز نور مفرغی اش ، آفاق

لعاب ظرف سفالین داشت

چو قارچ های سفید از جوی

حباب ها همه پیدا شد

چو قارچ های س یه در کوی

هزار چتر سیه وا شد

غروب ، گرد بلا پاشید

به شاخه ها تب مرگ افتاد

به زیر هر قدم باران

هزار لاشه ی برگ افتاد

افق در آن شب ابر آلود

به رنگ تفته ی آهن بود

ستاره ها همگی خاموش

دریچه ها همه روشن بود

به کوچه ها نظر افکندم

هنوز کفش کسی جز من

به خاک ، سینه نمی مالید

نسیم کولی سرگردان

کنار کالبد هر برگ

غریب و غمزده می نالید

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم