چراغی در شب دریا


باری به دوش داشتی از دور دست ها

باری پر از غرور و درستی

باری که دسترنج کمال و کلام بود

تصویری می کشیدی بر پرده ی سپید

تصویری از همیشه و هرگز

تصویر ناتمام تو ،‌ نقش تمام بود

افسانه می سرودی با لفظ ناشناس

لفظی نقابدار معانی

بدرود در کلام تو ، عین سلام بود

در لحظه ی هجوم جوانی

زخمی به سینه یافتی از هجر آفتاب

زخمی که لطمه هاش پس از التیام بود

شب را همیشه دشمن خود می شناختی

اما ، به نیروز میانسالی

مغز تو را ستاره مسخر کرد

این انتقام شب بود ، این انتقام بود

آه ای برادر ، ای به سفر رفته

گویی ترا ز بندر پنهان صدا زدند

شاید که گمرهان شب دریا

حاجت به نور سرخ چراغ تو داشتند

آری ، چراغ قلب تو یاقوت فام بود

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم