در باغ سبز


شب از گریه ی ابر ، مست است و ماه

فروبرده سر در گریبان خویش

به کردار شب ، باغ چشمان او

ندارد چراغی در ایوان خویش

بدون متن

در باغ سبزی است مژگان او

کزان جز به سرگشتگی راه نیست

درین باغ ، شب بی چراغ است و ، کس

از اعماق تاریکش آگاه نیست

بدون متن

به خود گویم : ای مرد شوریده بخت

نظر چند دوزی بر آفاق باغ ؟

نمی یابی آن را که دلخواه توست

چه می جویی از این شب بی چراغ ؟

بدون متن

بهل تا بگرید دل تنگ ابر

بر این باغ غمناک بی روشنی

که تقدیر او نیست جز آنچه هست

در بسته و نرده ی آهنی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم