آیینه


لب هایش آشیانه ی آتش بود

با شعله های بوسه و دندان

رقصی درون جامه ، نهان داشت

چشمی به سوی آینه ، خندان

هر ناز او ،‌ نیاز نمایش بود

صبح از شکاف پیرهنش می تافت

شب ، غرق در سجود و ستایش بود

او ، زیر لب ،‌ از آینه می پرسید

ایا من آن کسم که تو می خواهی ؟

آیینه ، آشیانه ی آتش بود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم