نقابدار عریان
این که نقاب مرا نهاده به صورت
کیست ؟ که نتوان شناخت سیرت او را
بر تن من حاکم است و خلق نداند
راز حضور مرا و غیبت او را
جان و تن من ، طعام روز و شب اوست
ضعف من است این که زاده قوت او را
جسم مرا چون جذام کهنه جویده ست
چاره نجویده کسی جراحت او را
باده ی خون منش کشانده به مستی
ذلت من آفریده لذت او را
دشمن من ، جاگزیده در بدن من
نفرت من ، بیش کرده نخوت او را
بر سر آن است کز تنم بکند پوست
تا بستایم همیشه ، قدرت او را
وای که چون از درون من بدر اید
آینه حس می کند کراهت او را
جمجمه ای با دو چشمخانه ی خالی است
وین همه زشتی ، قزوده هیبت او را
اسکلتی پیر ، زاده می شود از من
منتظرم ساعت ولادت او را
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم