عبور


سفر ادامه دارد و شب از کناره می رود

گریوه ها و دشت های رهگذر

دوباره شکل یافتند و روشنی

که آفریدگار هستی است

دوباره آفریدشان

سفر ادامه دارد و من از دریچه ی ترن

به کوه ها و دشت ها سلام عاشقانه ای

که جویبار جاری و

جوان روشنی ست

در کویر پیر سوختن

روانه می کنم

لطافت هوای بانداد را

ز گیسوان دختری که از میان پنجره

فشانده موی نرم خویش را به دوش باد

روایتی رها و عاشقانه می کنم

سفر ادامه دارد و در آستان صبحدم

درخت های پسته در کنار راه

سکوت سبز خویش را به آب داده اند

و رشد سالیانه ی ستک های ترد را

پس از تحمل عبوس یک درنگ قهوه ای

به ابر و باد و آفتاب داده اند

سفر ادامه دارد و میان بهت دشت ها

کبوتران وحشی از میان حلقه های چاه

نگاه های حیرت اند سوی آسمان

که می روند و می روند و می روند

فراتر از یقین بدان سوی گمان

سفر ادامه دارد و

پیام عاشقانه ی کویر ها به ابرها

سلام جاودانه ی نسیم ها به تپه ها

تواضع لطیف و نرم دره ها

غرور پاک و برف پوش قله ها

صفای گشت گله ها به دشت ها

چرای سبز میش ها و قوچ ها و بره ها

سفر ادامه دارد و بهار با تمام وسعتش

مرا که مانده ام به شهر بند یک افق

به بی کرانه می برد

و من به شکر این صفا و

این رهایی رهاتر از خدا

تمام بود خویش را

که لحظه ای ست از ترنم غریب سیره ای

نثار بی کرانی تو می کنم

زمان ادامه دارد و سفر تمام می شود

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم