گل های زندان


گیرم که ابر بامدادان بهشت اینجا

بارید و خوش بارید

وان روشنی آسمانی را

نثار این حصار بی طراوت کرد

از ساحل دریاچه ی اسفند

با بی کرانی آیینه اش تابید و خوش تابید

اما

مرغان صحرا خوب می دانند

گلهای زندان را صفایی نیست

اینجا قناری ها ی محبوس قفس پیوند

این بستگان آهن و خو کرده با دیوار

بر چوب بست حس معصوم سعادت های مصنوعی

با دانه ای فنجان آبی چهچهی آوازشان خرسند

هرگز نمی دانند

کاین تنگناشان پرده ی شور و نوایی نیست

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم