مزامیر گل داوودی


هیچ کس هست که با قطره ی باران امشب

همسرایی کند و روشنی گل ها را

بستاید تا صبح

که براید خورشید ؟

هیچ کس هست که در نشئه ی صبح

ساغر خود را بر ساغر آلاله زند

به لب جوباران

و بنوشد همه جامش را

شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر

ساغر روشنی باران ؟

هیچ کس هست که با باد بگوید

در باغ

آشیان ها را ویرانه مکن

جوی

آبشخور پروانه ی صحرا را

آشفته مدار

و زلالش را

کایینه ی صد رنگ گل است

با سحرگاهان بیگانه مکن

هیچ کس هست که از خط افق

گرد صحرا را

دریا را

مرزی بکشد

نگذارد که عبور شیطان

از پل نقره ی موج

عصمت سبز علقزاران را

تیره و نحس و شب آلود کند ؟

هیچ کس هست در اینجا که بگوید

من

روحی هستی را

در روشنی سوسن ها

و مزامیر گل داوودی

بهتر از مسجد یا صومعه می بینم ؟

هیچ کس هست که احساس کند

لطف تک بیتی زیبایی را

که خروس شبگیر

می سراید گه گاه ؟

هیچ کس هست

که اندیشه ی گل ها را

از سرخ و کبود

بنگرد صبح در آیینه ی رود

یا یکی هست

درین خانه

که همسایه شود

با سرودی که شفق می خواند

بر لب ساحل بدرود و درود ؟

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم