منطق الطیر


به هیچ خنجر

این ریسمان نمی گسلد

صدا می اید

یک ریز

روز و شب از باغ

چیو چیو

چ چ

چه چه

چیو چیو

چه چه

زلال زمزمه

جاری است زان سوی دیوار

جلال می پرسد

این مرغ را گلو هرگز

ز کار خواندن و خواندن نمی شود خسته

که با نوایش در هرم روز و سایه ی شب

نگاه می دارد این باغ و بیشه را بیدار ؟

ببین که

می گویم

این سحر عاشق است و سحر

یکی نرفته هنوز

آن دگر کند آغاز

صدا یکی ستولیکن پرندگان بسیار

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم