آواره یمگان


کیست در آنجا

کنتار چشمه

که خود را

از گره موج می گشاید تصویر

موی سپیدش : غبار لشکر ایام

ذهنش :‌ آیینه ای موازی شبگیر

تیشه ی طوفان و تندباد نکاهید

هیچ ازین صخره

این شکوه تناور

اینک فریاد اوست از پس ده قرن

بر سر خیزاب و تندباد شناور

اسبش آنجا رهسات

نظم رهایی است

می چمد ‌آنجا که نثر ساده ی شبدر

ریخته در شعر آب و شیری مهتاب

صبح شقایق کنار عصر اساطیر

شعر فروشان روزگار من و او

اینک بعد از هزار سال ببینید

شاعر و شمشیر را و

بیشه ای از شیر

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم