مزمور اول


مرا نیز چون دیگران خنده ای هست

و اشکی و شکی جنونی و خونی

رها کن مرا

رها کن مرادر حضور گل و

زمره ی نور

نور سیه فام ابلیس

مرا دست و پیراهن آغشته گردید

به خون خدایان

مرا زیر این مطلق لاژوردی

نفس گشت فواره ی درد و دشنام

نه چونان شمایان

مرا آتشی باید و بوریایی

که این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد

برابلیس جا تنگ گشته ست آنجا

رها کن مرا

رها کن مرا

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم