در برابر درخت


صبح زود بود

باغ پر صنوبر و

سرود بود

سینه سرخ ها در اوج ها و اوج ها

پر گشوده فوج ها و فوج ها

می زد از کران شرق

در نگاه شان

شعاع شیری سحر

موج ها و موج ها و موج ها

هر گیاه وبرگچه در آستانه ی سحر

آن صدای سبز را

زان سوی جدار حرف و صوت

می چشید

آن صدا که موسی از درخت می شنید

گر چه خویش را ز خویشتن

تکانده بودم و رها شده باز هم در آن میان غریبه بودم و کسی

از حضور من خبر نداشت

هرچه واژه داشتم نثار کردم و درخت

لحظه ای مرا به کنه خویش ره نداد

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم