تسلی


باز می گردن با دست تهی

نه پرستویی با من نه خدایی نو

نه سبویی آواز

دست هایم خالی ست

هیچ صحرایی این گونه سترون ایا

خواب دیده ست کسی ؟

گاه می گویم

غم این نیست که دستانم خالی ست

کاسه ی چشم لبریز رهایی هاست

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم