فصل پنجم


وقتی که فصل پنجم این سال

با آذرخش و تندر و طوفان

و انفجار صاعقه

سیلاب سرفراز

آغاز شد

باران استوایی بی رحم

شست از تمام کوچه و بازار

رنگ درنگ کهنگی خواب و خاک را

و خیمه ی قبایل تاتار

تا قله ی بلند الاچیق شب

آتش گرفت و سوخت

وقتی که فصل پنجم این سال

آغاز شد

و روح سرخ بیشه

از آب رودخانه گذر کرد

فصلی که در فضایش

هر ارغوان شکفت نخواهد پژمرد

عشق من و تو

زمزمه ی کوچه باغ ها

خواهد بود

عشق من و تو

آنچه نهانی

گاهی نگاه و محتسبی را

چون جویبار نرمی

از بودن و نبودن

خاموشی و سرودن

در خویش می برد

وقتی که فصل پنجم این سال

آغاز شد

دیوارهای واهمه خواهد ریخت

و کوچه باغ های نشابور

سرشار از ترنم مجنون خواهد شد

مجنون بی قلاده و زنجیر

وقتی که فصل پنجم این سال

آغاز شد

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم