ضرورت


می اید می اید

مثل بهار از همه سو می اید

دیوار

یا سیم خاردار

نمی داند

می اید

از پای و پویه باز نمی ماند

آه

بگذار من چو قطره ی بارانی باشم

در این کویر

که خاک را به مقدم او مژده می دهد

یا حنجره ی چکاوک خردی که ماه دی

از پونه ی بهار سخن می گوید

وقتی کزان گلوله ی سربی

با قطره قطره

قطره ی خونش

موسیقی مکرر و یکریز برف را

ترجیعی ارغوانی می بخشد

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم