خموشانه


شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟

شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟

می خزد در رگِ هر برگ تو خوناب خزان

نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن

شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟

زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری ؟

دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟

سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند

نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟

چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم

روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟

آسمانت همه جا سقف یکی زندان است

روشنای سحر این شب تارانت کو ؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم