در آن سوی شب و روز


همیشه دریا دریاست

همیشه دریا طوفان دارد

یگو !‌ برای چه خاموشی

بگو : جوان بودند

جوانه های برومند جنگل خاموش

بگو ! برای چه می ترسی

سپیده دم اینجا

شقایقان پریشیده در نسیم

هراسان

بر این گریوه فراوان دیده ست

به آبهای خزر

موجهای سرگردان

و باده های پریشان بگو بگو

باری

پیام برگ شقایق را

در لحظه ای که می ریزد

و می فشاند

آن بذر سالیانه فصلش را

به دشتها ببرند

بگو !‌ برای چه خاموشی

سپیده می دانست ایا

که در کرانه ی او

چه قلب های بزرگی را

دوباره از تپش افکندند؟

و باز می داند ایا که در کرانه ی او

آن کران نا بکران

در آن سوی شب و روز

چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز ؟

خوشا سپیده دما

که سرخ بوته ی خون شما

در آینه اش

میان مرگ و شفق

تا صنوبر و خورشید

چنان تجلی کرد

و باز بار دگر

سرود بودن را

در برگ برگ آن بیشه

و موج موج خزر

جاودانگی بخشید

به روی گستره ی سبز جنگل بیدار

خوشا سپیده دما وان کرانه ی دیدار

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم