تردید


باز از کنار شهر با نرمی گذر کرد

آن پیک مروارید بار نوبهاران

با پنجه های نرم خود باران شبگیر

شست از رخ ناژوی پیر سالخورده

رنگ درنگ روزگاران

آن یاس پیر خانه ی همسایه گل داد

در کوچه ها فریاد زد آن کولی پیر

ای پیوند دارم

بوی بهاران

قزاقی و بابونه دارم

بوی بهاران

وان چرخ ریسک پیک و پیغام بهاران

در آن سکوت منتظر آواز برداشت

باغ از نفس های گل و از بوی باران

بیدار شد چشمان ز خواب ناز برداشت

خورشید صبح نرمتاب ماه اسفند

تابید بر رویای دشت و کوهساران

می پرسم اینک زان ستک ترد بادام

وز تک برگ نورس این باغ بیدار

کان سوی روزان سیاه مرگ ما نیز

نقش امیدی از حیات دیگیر هست ؟

یا همچنان این خواب جاوید است و جاوید

تا بی کران روزگاران ؟

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم