آیینه جم


در گردش آور باز

آن جام جان پیوند آن آیینه جم را

بار دگر ای موبد آتشگه خاموش

تا بنگرم در ژرفنای این حصار شوم

یاران رستم را

امشب درون سینه من موج طوفان هاست

سیلاب خون

دربستر رگ های من جاری ست

امشب درین صحرای بی فریاد روح من

چون عصمت آیینه ها تنهاست

در دوردست شب

در کومه گرم شبانان در کنار راه

مرغ عقیقین بال زرین پیکر آتش

چون کوکب های تیر خورده می زند پر پر

امشب تن از آلودگی در چشمه ی مهتاب می شویم

ز آیینه چشمان غبار خواب می شویم

چون شانه سرهای بهار امشب

بر آتش سیراب و سرخ لاله وحشی

خواهم که مزدا را نمازی گرم بگزارم

وانگاه در آیینه آن جام

از پشت هر دیوار بست این شکنجه گاه اهریمن

در ژرف این شب باز جویم حال یاران را

هر گوشه ای از این حصار پیر

صد بیژن آزاده در بند است

خون سیاووش جوان درساغر افراسیاب پیر

می جوشد

خونی که با هر قطره اش

صد صبح پیوند است

در گردش آور باز

آن جام پیوند آن آیینه ی جم را

بار دگر ای موبد آتشگه خاموش

تا بنگرم درژرفنای این حصار شوم

آزادگان بسته را یاران رستم را

بدون متن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم