روشن دلان


گر چشم بامداد به خورشید روشن است

ما را دل از خیال تو جاوید روشن است

آوارگی ست طالع ما روشنان عشق

وین مدعا ز گردش خورشید روشن است

در این شبی که روزنه ها تیرگی گرفت

ما را هنوز دیده ی امید روشن است

در قلب من دریچه به خورشید ها تویی

وقتی که شب ز روزن ناهید روشن است

فرجام هر چراغی و شمعی ست خامشی

عشق است و بزم عشق که جاوید روشن است

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم